آقای پروین بخوانید....

او دیر مى‌آید و زود مى‌رود بدون‌ آنکه‌ گره‌ از مشکلات‌ بازیکنانش‌ بردارد...

آقاى‌ پروین‌ پرسپولیسى‌ها یعنى‌ تمامى‌ شاگردانت‌ از یاغى‌ها گرفته‌ تا استیلى‌ و نفرات‌ جدید و حتى‌ خوردبین‌ یار دیرینه‌ات‌ با تو حرف‌ دارند اما حالا که‌ سرت‌ شلوغ‌ است‌ پس‌ ما مى‌نویسیم‌ تا دیگران‌ برایت‌ بخوانند و اینطورى‌ شاید بدانى‌ در پرسپولیس‌ چه‌ خبر است:
1ƒ از آرش‌ فرزین‌ داماد گرامى‌تان‌ شروع‌ مى‌کنیم: شاگردانت‌ مى‌گویند آیا در تیمى‌ که‌ حداقل‌ ده‌ نفر از آنها سابقه‌ پوشیدن‌ پیراهن‌ تیم‌ملى‌ را دارند و یا حمید استیلى‌ که‌ طفلک‌ تبدیل‌ به‌ لولوى‌ سر خرمن‌ (حمیدخان‌ ببخشید) شده‌ درست‌ است‌ که‌ آرش‌ فرزین‌ یعنى‌ مترجم‌ زوبل‌ به‌ آنها فنون‌ گرم‌ کردن‌ بدن‌ها بیاموزد و ایرادات‌ تاکتیکى‌شان‌ را گوشزد کند و یا کلماتى‌ را به‌ زبان‌ آورد که‌ حتى‌ تیفوسى‌هاى‌ پرسپولیسى‌ روى‌ سکوهاى‌ ورزشگاه‌ کارگران‌ زیرلب‌ <پچ‌پچ> کنند؟ و بگویند...
2ƒ آقاى‌ پروین‌ شاگردانت‌ مى‌گویند اگر چه‌ زوبل‌ مربى‌ قابل‌ احترامى‌ است‌ و هنوز زود است‌ راجع‌ به‌ او اظهار نظر کرد اما شیوه‌ تمرین‌ این‌ آلمانى‌ و دستورات‌ تاکتیکى‌اش‌ با آن‌ چیزى‌ که‌ قبلاً نزد ایویچ، بلازوویچ، برانکو، اشمیت‌ و حتى‌ شما آموخته‌اند کاملاً مغایرت‌ دارد و آنها را دچار سردرگمى‌ کرده‌ است. اگر باورت‌ نمى‌شود و حتى‌ مى‌توانى‌ از نزدیکترین‌ شاگردانت‌ یعنى‌ یاغى‌ها، استیلی... سؤ‌ال‌ کنی.
3ƒ آقاى‌ پروین! حضور کم‌ فروغ‌ شما در تمرینات‌ پرسپولیس‌ این‌ شایعه‌ را بر سر زبان‌ها انداخته‌ که‌ برخلاف‌ گذشته‌ به‌ دلایل‌ زیاد جذبه‌ گذشته‌ را ندارد و البته‌ منتظر هستید پس‌ از گذشت‌ دو، سه‌ هفته‌ از آغاز رقابت‌هاى‌ لیگ‌ برتر رسماً وارد گود شوید و از روى‌ سکوها تیمتان‌ را هدایت‌ کنید. البته‌ آقاى‌ پروین! شاگردان‌ نگرانت‌ دیگر نمى‌خواهند با سیستم‌ على‌اصغرى‌ به‌ استقبال‌ حریفانشان‌ بروند، باور کنید!
آقاى‌ پروین! پرسپولیسى‌ها با شما حرف‌هاى‌ زیادى‌ دارند که‌ در اینجا قابل‌ نوشتن‌ نیست. لطفاً زودتر پاى‌ صحبت‌هایشان‌ بنشین‌ تا دیر نشده!

به نقل از : http://www.khabars.net

ما اومدیم :)

سلام خدمت همه گل پسرا و طلا خانومائی که این چند وقته لطفشون شامل حال ما شد و با وجودی که حسش نبود سرسوزنی مطلب تو سایت بنویسم با اومدنای گهگاهشون باعث شدن اینجا نمیره و زنده باشه......بخصوص این بد استقلالی...یعنی فرزاد سوراخ.....که من موندم هنوز و بعده این همه مدت چطوری میتونه سرش و بالا کنه و تو چشای یه پرسپولیسی حتی واسه ایک ثانیه نیگا کنه...

خوب همشون اینجورین دیگه......
خدمت اق فرزاد بگم که...این رفیقت...ممد کیسه .... از استقلالی بودنش که خیری ندید....رفته یه بیزینس جدید وا کرده.....شده کار چاق کنه پلیسا.....
...البته اشتباه نشه.........جاسوس .. ماسوس .. و این حرفا نه.....از این دفاتر خصوصی واسه تمدید گواهینامه و گذر نامه و اینا .. باز کرده........خلاصه حسابی وضعش توپ شده....... آی ممد کیسه..دست مارم بگیر داداش
خوب بریم سراغ فوتبال...

زوبل رو عشق است............استقلال آماده باش...
بالاخره یه مربی درست و حسابی به پرسپولیس اومد.
جناب زوبا یکی از مدرسین معروف فوتبال و یکی از سختگیر ترین مربیای این رشته محسوب میشه......یه تمرین دهنده واقعی....واسه همین هم هست که یعضی از خاله زنکای تیم از تمرینای زوبل شاکی شدن و حسابی صداشون در اومده...
علی دائی هم که عشق است......بلند شد رفت آمریکا تا یه حال حسابی به این جعفر کاشانی هاف هافو بده.......من که از این یارو هیج خوشم نمیاد...مرتیکه حرف زدن معمولیش رو بلد نیست...شده سخنگوی هیات مدیره.....یکی نیس بگه وقتی دکتر زادمهر با اون فن بیان قوی و اون دیدگاهای علمی هست......این بابا چرا خودش رو میندازه وسط ؟
ایشالا..این چرخ سایت رو بازم به چرخش میندازم....یواش یواش.......به کوری چشم فرزاد و ممد کیسه..و اذنابهم.....و لعنت خدا برکلهم استقلالیون........
زت زیاد...تا بعد.

به آنانکه دارندش.....و قدرش میدانند...........مبارک باد

گویند مرا چو زاد مادر                                 پستان به دهن گرفتن آموخت        
شبها بر گاهواره ی من                              بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد                          تا شیوه ی راه رفتن آموخت           
یک حرف و دو حرف بر زبانم                         الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من                                 بر غنچه گل شکفتن آموخت          
پس هستی من ز هستی اوست                تا هستم و هست دارمش دوست

 

 داد معشوقه یه عاشق پیغام                      که کند مادر تو با من جنگ

هر کجا بیندم از دور کند                            چهره پرچین و جبین پر اژنگ

با نگاه غضب الوده زند                              بر دل نازک من تیر خدنگ

از در خانه مرا ترد کند                              همچو سنگ از دهن قلما سنگ

مادر سنگ دلت تا زنده است                    شهد در کام من و تست شرنگ
 
نشوم یکدل و یکرنگ تو را                         تا نسازی دل او از خون رنگ

گر تو خواهی به وصالم برسی                  باید اینساعت بیخوف و درنگ

روی و سینه ی مادر بدری                       دل برون اری از ان سینه سنگ

گرم و خونین به منش باز اری                   تا برد ز ایینه ی قلبم زنگ

عاشق بی خرد نا هنجار                        نه بل آن فاسق بیعصمت و ننگ

حرمت مادری از یاد ببرد                       خیره از باده و دیوانه ز بنگ

رفت و مادر افکند بخاک                          سینه بدرید و دل اور بچنگ

قصد سر منزل معشوقه نمود                 دل مادر بکفش چون نارنگ

از قضا خورد دم در بزمین                       وندکی رنجه شد اورا ارنگ

وان دل گرم که جان داشت هنوز             اوفتاد از کف ان بی فرهنگ

و از زمین باز چو برخاست نمود                پی در برداشتن ان اهنگ

دید کز ان دل اغشته به خون                 اید اهسته برون این اهنگ

آه دست پسرم یافت خراش                  وای پای پسرم خورد به سنگ

 

واپسین سپیدی

شیوا زرآبادى:صداى تق تق دستگاه نخ ریسى و بوى عود کندر که مى آید، نزدیک شدن به مقصدم را خبر مى دهد. اینجا کارگاه نیست اینجا اتاقى است که در آن صداى کارگاهى۱ به جا مانده از یک سنت هزاران ساله که این روزها دیگر کمتر شنیده مى شود. اینجا محل زندگى زنى است که چهل و دو سال ممتد «بافته» است.

سفیدى بافته و سپیدى موى سر حکایت از روایتى گره خورده با یک زندگى دارد. روایت زن، روایت «کشتى» است، کمربند هاى باریکى که جوانان زرتشتى در مراسم بلوغ و تکلیف سه بار به روى کمر مى بندند.

زن، چهل سال نخ هایش را از پشم گوسفند ریسیده و دوتاب کرده تا کشتى هایى از ۵/۲ متر تا ۵ متر ببافد. روزگارى در هر هفته ۱۰ و ۲۰ کشتى مى بافت. اما این روزها چشم ها و دست ها از فرمان مغز براى بافتن، این جبر چهل و چند ساله که بوى پایبندى و اعتقاد به کیش و آیین او را مى دهد دیگر تبعیت نمى کند.

«مهین شهریارى»، میزبان پنجاه و چهارساله، مهربان و ریزنقش در کنار کارگاه و چرخ نخ ریسى اش با لهجه زیباى یزدى از زادگاهش على آباد مى گوید و با باقلوا و نان برنجى یزدى، پذیرایى مى کند.

خانم شهریارى به کارش حساس است و ریز ترین اصول را در بافتن کمربند هاى کشتى رعایت مى کند. با همان اعتقاد دیرینه که کشتى باف باید از هر جهت پاک باشد و در زمان بافتن اوستا بخواند و از غیبت بپرهیزد.

وسایلش را که مى چیند، کارگاه و چرخ نخ ریسى و پشم و عینک، مقنعه مستطیل شکل گلدارى را به دور صورت مى پیچد و با دعاى «خدایا به امید خودت، نخش دوتا شود» ریسیدن را شروع مى کند. با دست راست چرخ نخ ریسى را مى چرخاند و با دست چپ تکه پشم را بین سرانگشت اشاره، وسط و سست نگه مى دارد. حرکت موزون دست ها و سر نگاهش به نخ تابیده شده، با آهنگ صداى چرخ نخ ریسى، آهنگ سال هاى دور کوچه هاى خشتى یزد را یادآور مى شود.

نخ که ریسیده شد، بافتن آغاز مى شود، کشتى فرزند سپید و متبرک ۷۲ رشته نخ است. ۶ رشته نخ در بالا به نشان ۶ چهره گهنبار و هر رشته داراى ۱۲ نخ که نشان از ۱۲ ماه سال دارد و ۶ رشته نخ در پائین. میان دو رشته نخ فضایى خالى است که خانم شهریارى «دفتى»۲ را بین آن فرو مى برد و این فضاى خالى را که در بین زرتشتیان به معنى خلاء بین این دنیا و آخرت است را نشان مى دهد.

کشتى را از پشم گوسفند مى بافند تا هنگامى که دور کمر بسته مى شود همچون گوسفند بى آزار و سودمند، آزار فردى که کشتى مى بندد به کسى نرسد.

بافتن آغاز مى شود. به سال ها پیش برمى گردیم. شهریارى؛ دخترى ۱۲ ساله که کشتى را از خواهر بزرگش (جهان خانم) مى آموزد، در ده کنار بقیه زنان و دختران و خواهرانش نشسته، هر کسى کارى مى کند، یکى مى ریسد، یکى مى بافد، دیگرى نخ را دوتا مى کند آن یکى سفید مى کند و مى پیچد. مى گویند و مى خندند و مى بافند.

اینجا مردان ده به زراعت و کمتر به کشتى بافى مشغولند و زنان و دختران کشتى مى بافند. صداى دفتى که قطع مى شود، دوباره برمى گردى، شهریارى در اتاق کوچکش که کارگاه کشتى بافى آن نیم بیشتر اتاق را گرفته است، تنها است.

تصدیق ۶ ابتدایى قدیم را دارد، سال ۵۰ ازدواج کرده و به تهران آمده است، دو دختر موفق دارد یکى پرستار است و دیگرى با لیسانس موسیقى معلم موسیقى است.

کشتى را سه بار روى «سدره»۳ به کمر مى بندند که نشانه هومت، موخت و هورشت و به معنى اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک است. و به نشان چهار آخشیج (آتش، هوا، خاک، آب).

چهارگره، دوگره در جلو و دوگره در پشت مى زنند و هنگام بستن چهارگره کشتى چهار دستور بزرگ آئین «اشوزرتشت» را یادآور مى شوند. گره اول؛ خدا یکى است، گره دوم؛ آگاه شویم که کیش مزدیسنا پاک و بى آلایش است، گره سوم؛ اشو زرتشت فرستاده اهورا مزدا است و گره چهارم؛ به یاد مى آوریم که باید همیشه نیکوکار باشیم و به همنوعان خود کمک کنیم.

تعداد بافندگان کشتى با پشم گوسفند در یزد از تعداد انگشتان یک دست نیز کمتر است. و جوانان زرتشتى در یزد کشتى را با نخ نایلون که از نخ پشم سفید تر است مى بافند.

در ده على آباد نه تنها دیگر کسى کشتى نمى بافد بلکه به قول خانم شهریارى این ده از بى آبى به خرابه اى تبدیل شده است.چهل سال پیش کشتى دانه اى سه تومان و نیم به فروش مى رسید اما الان مترى هزار تومان، ۱۲۰۰ تومان است. قیمتى که شاید یک هزارم آن ارزش، وقت و زحمتى که براى بافنده دارد را جبران نکند.

شهریارى در جوانى روزى ۳-۲ کشتى مى بافته است اما الان ماهى یک یا دو کشتى آن هم به سفارش اطرافیان مى بافد، از جوانان مى گوید: «جوان ها دنبال درس و دانشگاه و زندگى هستند دیگر نه جوانان کشتى بافى را بلدند و نه جوانى در خیابان کشتى مى پوشد. قدیم همیشه مردم کشتى مى بستند. اما الان تنها در مراسم و جشن هاى خاصى لباس هاى مخصوص و کشتى مى پوشند.»

زحمت بافت کشتى یک طرف، پیچیدن آن مهارت و دقت فراوانى مى خواهد، دستان شهریارى کشتى هاى یک دست و صاف بافته شده را بعد از سفید کردن (شستن) مى پیچد، به این طریق که کشتى را روى زانو مى گذارد و آن را به صورت دایره هاى درهم مى بندد.

فرزندان شهریارى کشتى بافتن نمى دانند اما به قول این بانو «در نظرشان هست» و تنها دختر کوچکش پیچیدن کشتى را بلد است. در روز هاى «وهومن» که زرتشتیان گوشت نمى خورند چون کشتى از پشم گوسفند درست مى شود، کشتى نمى بافند.

بانو شهریارى کشتى سفیدى را با نهایت دقت در دستمال تمیزى مى پیچد و در کیسه اى مى گذارد و مى گوید: «شرط این که کشتى داشته باشى این است که آن را تمیز نگه دارى.» و کارگاه را برمى چیند در حالى که عود و کندر خاکستر شده اند و صداى چرخ نخ ریسى دیگر نمى آید.

پى نوشت ها:

۱- کارگاه: نام دستگاه کشتى بافى

۲- دفتى: نام شانه مخصوص کشتى بافى.

۳- سدره: لباس سفید کتانى که دختران و پسران جوان در سن تکلیف طى مراسمى مى پوشند.