و باز هم ولنتاین...

سلام.....سلام به همه اونائی که دوسشون دارم و همه اونائی که شما ها دوسشون دارین....شنبه ۱۴ فوریه / ۲۵ بهمن ماه روز عشاقه....به تعبیری روز بدنیا آمذن عشق.....یا شاید روز ولایت عشق...
هیچ وقت نفهمیدم عشق راستی راستی چیه ...؟ به قول بعضیا باید بزاریش دم در و نزاری بیاد تو یا به نقل بعضیای دیگه عشق را زیر باران باید جست......و زندگی عشق است و هیچ...
عشق به کی باید داشت...؟ عشق به چی باید داشت ؟ واقعا الان توی همین ایران خودمون که به نظرم طرفدارای روز ولنتاین از جاهای دیگه کمتر نیستن ...از اونائی که خودشون رو عاشق معرفی میکنن
 چند درصدشون راست میگن ؟؟؟ چند تاشون حرمت عشق رو نمیشکونن ؟؟؟؟ چند تاشون دامن عشق رو لکه دار نمیکنن ؟ یا شاید باید از اینوری بپرسم : چند درصدشون این کاررارو میکنن ؟؟؟
......
با اجازتون یه سری به جاهای مختلف زدم و یه چیزائی در مورد این روز واستون جمع کردم....یه نگاهی بندازین...بد نیست......(‌راستی ..اگه کسی عشق رو.....عشق واقعی رو یه روزی دید....لطفا سلام منو بهش برسونه و بهش بگه که منتظرشم....)

*********************************
دوستت دارم همیشه و همه زمان برایش اندازه ای نمی گذارم نمی خواهم عشقم را محصور کنم پس تا را خط میزنم از میان الفبای عشقم و فقط می گویم دوستت دارم...
دوستت دارم و به تو محتاجم مانند نهالی کوچک به دستان پر مهر باغبان...مانند غریبه ای ره گم کرده به چشمانی پر محبت...مانند اشک به گونه ای تبدار...
تنهایم نگذار با من بمان تا بمانم تا بدانم تا نفس بکشم.................
***
بازم دلم هوای تو رو کرده اخه می دونی امروز روز عشقه..روز ولنتاین..چقدر تنهام...لباسامو می پوشمو میزنم بیرون هوا نه سرده نه گرم انگار همه دست به دست هم دادن تا امروزو بیاد ماندنی کنن واسه عاشقا....الان به مرکز خرید رسیدم از بیرون داخلو نگاه می کنم جای سوزن انداختن نیست چه شور و غوغایی به پاست از این مغازه به اون مغازه ...گل رز قلبای قرمز عروسکای ناز لبای پر خنده و چشمهایی که امید و عشق توشون موج میزنه...
راستی میدونی چرا اسم این روزو گذاشتن ولنتاین؟!
نه! باشه واست می گم..اون زمونای قدیم یه حاکم مستبد حکومت می کرده که عشق و ازدواجو ممنوع کرده بود اون معتقد بود اگه عاشقی و ازدواج نباشه مردا دلیلی واسه خونه رفتن ندارن و به این صورت سربازاش همیشه اماده باشن...اما تو اون روزای خاکستری یه کشیش مهربون بوده به اسم ولنتاین که عاشقا رو به هم میرسونده و بینشون ÷یمان زناشویی میبسته....خبر به گوش حاکم می رسه و کشیش اعدام میشه ...به حرمت اون روز مرگشو روز ولنتاین یا عشق گذاشتن...
ای کاش تو هم امروز کنارم بودی اگه بودی ما حتما جز عاشق ترین ها بودیم...دلم میگیره دوباره یاد تو غصه اشک اه... از مرکز خرید بیرون میام و تو خیابون قدم میزنم چشمم به یه گلفروشی می افته میرم داخل..
ببخشید! چند دسته نرگس و دو شاخه رز قرمز می خوام!نه دسته نکنین فقط یه جعبه کادو به شکل قلب به من بدین.....از نغازه بیرون میام دلم می خواد کادوی امسالت رو هم با دستای خودم تزیین کنم...تند و تند میرم خونه لباسامو در میارم گلا رو می زارم رو میز و تند و تند گلای نرگسو از شاخه جدا می کنم.......قلبم تیر می کشه بازم یه خاطره....! تو هم مثل اینا تازه و خوشبو بودی که دنیای بی وفا از شاخه جدات کرد....
توی قلب رو پر از گلای نرگس می کنم بوشون بازم منو به رویای تو میبره...میون اون همه گلای نرگس دو تا رز قرمز میزارم یکی به نشونه تو یکی به نشونه من ...در جعبه رو میبندم لباسامو تنم می کنم روسری که تو همیشه دوست داشتی سرم می کنم هنوزم بوی دستای تو رو میده خودت برام خریدیش یادته درست روز تولدم....از خونه بیرون میام تموم را به فکر توام به پیچ کوچه که می رسم وا میسم و به دیوار تکیه میزنم ..چشمامو میبندم و یه نفس عمیق می کشم عمیق عمیق...بیا هدیتو ازم بگیر ...منتظرم...بو میکشم شاید یادت زودتر از باد بوی تو رو برام بیاره...ادمایی که از کنارم رد میشن یه جور عجیب نگام می کنن اما برا من فرقی نداره این فقط تویی که مهمی فقط تو...
جعبه کادوت تو دستمه ...یه نگاه بهش می ندازم و بعد سرمو به دیوار تکیه میدم و چشمامو می بندم تموم خاطرات عین یه فیلم از جلو چشمام میگذره ...ظهر پاییز ... برگای رنگارنگ... یه بر خورد...من و دو تا چشمای سیاه...گرمی عشق ... شور زندگی...سفر ...اعلامیه...مرگ...سیاهی و پایان چقدر زمان واسه ما کم بود به اندازه یه نسیم کوچولو...
نیم ساعت... یک ساعت...دو ساعت میگذره اما تو نیومدی بازم دلم میگیره و اشک تو چشمام جمع میشه..میرم سر خیابون ...تاکسی! سوار میشم و دربست باغ فردوس...
چقدر خلوته! امروز جمعست حالا یادم اومد اما یعنی تو این جمعیت کسی نیست که مثل تو یه عاشق دیوونه داشته باشه!چشمم به سنگای سرد و خالی میفته..
میرسم کنار تو نفس می کشم بوی عطرت تو تمام تنم میپیچه ...پس اینجایی!کنج خونه چیکار می کنی! خیلی منتظرت بودم نیومدی...چرا ناراحتی!فکر نمیکردی بیام نه!اما من میام هر روز و همیشه تو فکرتم هر ساعت و هر دقیقه و هر ثانیه تو برام مثل نفسی و واسه ادمم نفس یعنی زندگی و بدون نفس یعنی مرگ ...
در جعبه رو باز می کنم گلای نرگسو ÷خش می کنم رو در خونت و دو تا گل رز قرمز و میزارم کنار اسم نازنینت...عشق من این روز رو بهت تبریک می گم ..دلم برات تنگ شده...خیلی خیلی بیشتر از اونچه که فکرشو بکنی ...راستی از خدا پرسیدی کی میخواد منو پیش تو بیاره؟اره منم پرسیدم اما همیشه جواب سر بالا بهم میده...سرمو رو سنگ میزارم اول سرده اما حالا یواش یواش گرم میشه..چشمامو میبندم ...تورو میبینم که داری موهامو نوازش می کنی دلم پر از شکوفه های عشق میشه ...یهو یه چیز نرم رو صورتم میشینه چشمامو وا می کنم چقدر قشنگه...! نگاه کن! نگاه کن خدا داره به میمنت این روز از اسمون رو سرم نقل می پاشه ...رو زمین زانو میزنم صورتمو رو به اسمون میگیرم یه دستمو رو به اسمون بالا میبرم و یه دستمو پایین میزارم تو دست تو می دونم کنارمی گرمای دستاتو حس می کنم..داد میزنم و می گم بریز اونقدر بریز تا این عشق شیرین و شیرین تر بشه...
صورتم پر شده از نقلای سفیدی که خدا رو سرمون میریزه....از رو صورتم پاکشون می کنم چقدر لحظه ها زود میگذره واسه من و تو همیشه اینطور بوده...هوا بازم داره تاریک میشه باید برم خونه اونجا یه چشم براه دارم دو تا چشم کوچیک و معصوم که مثل تو برام عزیزه..
ای کاش می تونستم امشب همینجا کنارت بمونم قول بده که امشب میای تو خوابم! پس منتظرتم ای کاش امشب اصلا صبح نشه..خداحافظ........
بر می گردم خونه میرم سراغ کمد جعبه خالی رو میزارم کنار جعبه های دیگه ...اینم پنجمین قلب خالی ______
***
اینم واسه عوض کردن مزاج :

ولنتاین در رشت:
 
ماری: هوووی مرتیکه کون گنده تو خجالت نمی کشی؟!
ممدآقا: خانوم جان، حالا چرا عصبانی میشی؟ مگه من چه کار کردم؟
ماری: چی کار نکردی؟! میدونی امروز چی روزیه؟
ممد آقا: سالگرد افتتاح اولین خانه عفاف 5 ستاره در رشت به مدیریت شما! درسته؟
ماری: نه الاغ! امروز وولوون تاینه!
ممد آقا: آها... پس بوگو زرت و زووورت تلفن با شما کار داره قضیه سر چیه!
ماری: به تو ربطی داره؟
ممد آقا: نه خانوم جان، واقعا به من چه ربطی داره ، شما راحت باش .
ماری: خوب کووو کادوت؟
ممد آقا: راستش خانوم جان شرمنده... میخواستم برات گردن بند بخرم دیدم عباس آقا خریده ، خواستم دستبند بخرم ، دیدم هوشنگ خریده... دست رو هرچی  گذاشتم یکی از همسایه  ها گرفته بود...
ماری: نه بابا از تو بخار بلند نمی شه! پاشو اون 30 کیلویی رو تکون بده اون موبایل منو وردار بیار یه زنگ بزنم به عباس شام بریم بیرون...
ممد آقا: چشم خانوم جان... من شما رو بعد از خدا به عباس آقا میسپرم...!
*******
ولنتاین در اردبیل:
 
خدیجه: رحیم آقا تو بیلمیری امروز چه روزیه؟
رحیم: والا فچر می کنم روز جهانی مبارزه با محیط زیسته! ها؟
خدیجه: یوخ بابا امروز ولرم تایمه!
رحیم: ها...! ولرم تایم نمنه؟
خدیجه: بابا تو مجله نوشته بود روز عشگه! روز احساساته! روز من و شوماست!
رحیم: شوما کیه؟! ها...؟! بچه بپر برو اون چاگو رو از آشپزخونه بیار...
خدیجه: رحیم آقا شوما اصن به من هیچوقت توجه نمی کنی! منم به خدا آدمم! منم مثل شوما از بچگی بزرگ شدم! حق مادری به گردن بچه هام دارم...
رحیم: ببین خدیج، من تا حالا چیزی کم گذاشتم؟! کوتاهی شده از قبال من؟!
خدیجه: رحیم آقا امروز همه دوست پسرا واسه دوست دختراشون کادو میخرن، شما چرا نمیخری؟
رحیم: آخه زن! من چی کارت کنم؟! کدوم مردی واسه زنش سالی یه بار تولد میگیره؟ که من واسه تو می گیرم؟
خدیجه: اصن هر چی شوما بگی ! به ما ولرم تایم نیومده... دستاتو بشور بیا شامتو بخور!
رحیم: سیکتیر بابا

روز ولنتاین.....روز عشاق.....روز اهتزاز بیرق عشق...مبارک باد

روبروی هم نشسته بودند .بیرون پنجره باران می امدروی نارنج هایی که نارنجی ترین بودند قطره های اب بود .عطر نارنج از پشت شیشه امده بود توی اتاق و با نارنجی نور چراغ یکی شده بود.خواننده می خواند و بوی نارنج مستشان کرده بود..
(( لحظه ها را با تو بودن ))
صدای باران می امد و میپیچید توی اتاق گاهی صدای باران و گاهی صدای مردی که عاشقانه می خواند:
(( در نگاه تو شکفتن
حس عشقو در تو دیدن
مثل رویای تو خوابه...))
رویا بود یا واقعیت ؟و هیچ کس نمیدانست که مرز این دو کجاست و روز روز مرز نبود .روز برداشتن مرز بود.روز مرگ فاصله .یکیشان از سیب می گفت .حس نیم کردن یک سیب با دیگری را دوست داشت و ان دیگری از جای خالی صندلی همیشه روبرویش که حالا پر شده بود.
صدای باران می امد و باران و باران و انگار همه صداها صدای نرم باران بود.توی چشم های یکی شان دو ستاره برق می زد و ان یکی قطره های روی نارنج های حیاط را به مهمانی چشم هایش دعوت کرده بود .بوی نرم نارنج بوی دستهایی بودند که هم را می فهمیدند.صدا هنوز می خواند:
(( لحظه ها را با تو بودن ))
و یک قطره چکید که باران نبود اما بوی باران میداد و طعم نارنج...ستاره ها چشمک زدند.صدای باران بود و بوی نارنج که حالا عاشقانه ترین عطر دنیا شده بود و عشق رفته بود ان سوی باران و نارنج ها و لحظه ها... flower.gif flower.gif
http://www.daregooshi.com/forums/index.php?showtopic=1035&st=0

من دوباره اومدم.... :)

حضور والاگهر همه قرمزای باحال  و کلیه استقلالی های قزمیت  سلام مخصوص عرض میکنم...
حال ...احوال.....خوب بیده که ایشالا....
خدمت گندمزار عزیز.......سلام گرم + تبریک سایت.....و همینطور خدمت حاج عماد.......
حاجی جون شرمنده.......ما رو ببخش.....جونیم ....کم پیدا میشیم یه وقتایی........با اجازتون رفته بودم ولایت کفر...به سرزمین محشره 
دبی
آقا از موقعی که اومدیم...بدجوری دچار افسردگی مزمن شدیم.......تو را برگشت ۳۰۰۰۰ بار به خودم گفتم: مگه ما از این عربا چی کم داریم که اونا این جوری شدن...و ما این جوری......حاجی ..هرچی برات بگم کم گفتم.....من بار قبل که رفته بودم..اینجوری دچار ضعف فرهنگی نشده بودم که این بار دچارش شدم.......بس عجیب بود......یا حبیبی....
آقا خود شهر یه طرف ....... این فروشگاها و مغازه ها یه طرف......مردم رنگ و وارنگ و عجیب و قریبش یه طرف.....این نایت کلاب هتل  هم یه طرف.....
ای عربا......کوفتتون بشه........هرچی نعمته ریخته واسه این سوسمار خورا.....
البته اشتب نشه......ابنجانب به عنوان نماینده ایرانی و صد البته عیالوار در این مراسم حضور داشتم....و فقط به ..........به به و چه چه گفتن و نوش جان کردن ماءالشعیر اکتفا کردم.....( در ضمن ..اونائی که اولین بارشونه میرن دبی........وقتی تو فرودگاه اونجا از قسمت چک کردن پاسپورت رد شدین....همین جوری کله تونو نندازین و بیا بیرون..... دست چپتون بعد از سالن گذرنامه...یه مغازه خوشگل و مامانی هست ....حتما برین و از انواع پارسی کولا ها و سن ایچ ها و ماءالشعیرها و...... جهت استفاده در هتل و یا هرمکانی که قراره برین توش و لالاکنین....استفاده ببرین....)
اگه رسیدم......از چیزای دیگه شم براتون میگم....اگر نه...خودتون بیزحمت یه توک پا تشریف ببرین و حالشو ببرین...... 
فعلات زت زیاد.....
پاینده باد پرسپولیس و قرمزای باحال .........سوزنده باد {...} استقلالی ها و کلهم آبییون........

جشن سده بر تمامی ایرانیان مبارک باد

به به ...........بالاخره این بلاگ اسکای دوباره راه افتاد..................ماکه نفهمیدیم واقعا چرا این مدت تعصیل شده بود.....ولی امیدوارم که دیگه این مشکل پیش نیاد..... دیروز.. ۱۰ بهمن ماه .... جشن سده بود......به روایتی...جشن پیدایش آتش......این جشن بزرگ رو به همه ایرانی ها و بخصوص به زرتشتیان جهان تبریک میگم...... ( جالبی قضیه اینه که بلاگ اسکای هم تو همین روز دوباره به کار افتاد...... جالبه ...نه ؟؟؟ )