بازی استقلال از نگاه سوم

شال  گردن آبی را کسی روی گردنش انداخت که می گفتند در تابلوی شام آخر به «یهودا» شباهت فوق العاده ای دارد. سال هاست که وقتی پرویز برومند را می بینیم ناخودآگاه خاطره ای را به یاد می آوریم که منجر به پایان حکومت ناصر حجازی در استقلال شد.
بگذریم. گذشتن زیباست. بازی با تیمی که حجازی دوستش دارد- حتی اگر نامهربانان او را از آنجا جدا کرده باشند- همان طور آغاز شد که پیش بینی می شد. چند لبخند از شاگردان قدیم، برخاستن فریاد حجازی، حجازی از روی سکوهای آزادی، تقدیم چند بوسه، دسته گل و...
حجازی روی نیمکت استقلال نشست. استقلال اهواز نه تهران. شال گردن آبی اش را مرتب کرد، دکمه های پالتویش را بست، نفسی تازه کرد و ماجرا آغاز شد.
یکی کنار زمین ایستاده بود و فریاد می زد تا تیمش این، رجزخوانی پنهان را که با بوسه و لبخند آغاز شده بود به رقیب نبازد. پالتوی قهوه ای پوشیده بود. با این حال همه می دانستند که این پالتو، پالتوی ناصر حجازی نیست. در این روز خاص امیر قلعه نویی چقدر به ناصر حجازی شبیه شده بود اما مشکل این بود که حجازی یکشنبه عصر در آزادی شبیه خودش نبود!
تفاوت حجازی با خودش از لحظه ورود به زمین آغاز شد. وقتی که مثلاً چند سال پیش ترجیح نداد به احترام رنگ آبی پیراهن تیم محبوب اش برود روی سکو بنشیند. بعد هم که امیر قلعه نویی با پالتو کنار زمین ایستاد و فریاد زد، او رفت و آرام روی نیمکت تیمش نشست. شاید اگر می دانست امیر قلعه نویی هم پالتو می پوشد او با گرمکن ورزشی می آمد بالای سر تیمش!
حجازی روی نیمکت استقلال نشست. استقلال اهواز نه تهران، شال گردن آبی اش را مرتب کرد، دگمه های پالتویش را بست، نفسی تازه کرد و ماجرا آغاز شد.
... امیر قلعه نویی فریاد می زد و استقلال در جست وجوی گل بی تابی می کرد. بعد از ۴ تساوی باید این بازی را می بردند. روی نیمکت حریف حجازی نشسته بود. استقلال اهواز هم تیم سابق قلعه نویی بود. استقلال باید این بازی را می برد. همین بود که استقلال حمله کرد و زود هم به گل رسید. رضا عنایتی یاد روزی افتاد که ۷ گل به تیم سابق ناصر حجازی- استقلال اهواز- زده بود. توپ را از سیدعباسی گرفت، چند نفر را فریب داد، توپ را روی دروازه فرستاد، از روی سر نیکبخت و میرطرقی گذشت و درست نشست روی سر علیرضا منصوریان، چند لحظه بعد آزادی منفجر شد. استقلال تهران یک- استقلال اهواز صفر یا صادقانه بنویسیم، قلعه نویی یک- حجازی صفر.
وقتی که استقلال گل زد حجازی از جایش تکان نخورد اما هر کس که او را از قبل می شناسد می دانست که در آن لحظه چه حالی دارد. همین چند وقت پیش بود که استقلال اهواز رفت امارات و حجازی در پاسخ به سئوال خبرنگاری که پرسید آیا امکان بازگشت شما به استقلال وجود دارد؟ با خونسردی گفت: «دروغ چرا؟ قرارداد من با استقلال اهواز یک ساله است. شرایط اینجا هم برای پیشرفت مناسب است اما اگر استقلال تهران مرا بخواهد حتماً قبول می کنم.»
این ناصر حجازی است. مردی که مغرور و بداخلاق به نظر می رسد اما قادر به پنهان ساختن علاقه خود به استقلال نیست. چه جذبه ای دارد این نیمکت استقلال. وسوسه بزرگی که تمام بازیکنان بزرگ تاریخ استقلال شب ها از هیجان دستیابی به آن خواب به چشم هایشان نمی آید. برای حجازی این وسوسه کمی بزرگتر است. این بود که تحمل او هم بالاخره به پایان رسید. وقتی که شیردل روی نیکبخت خطا کرد و سیدعباسی به سرعت توپ را برای عنایتی فرستاد، حجازی عاقبت از روی نیمکت تیمش کنده شد. حالا او به خودش شبیه شده بود. داور را صدا کرد و فریاد زد. این ناصر حجازی بود. همان مردی که وقتی روی نیمکت استقلال می نشست، استقلال تهران نه اهواز، آرام و قرار نداشت. حجازی روی نیمکت استقلال نشست. استقلال اهواز، نه تهران. شال گردن آبی اش را مرتب کرد، دکمه های پالتویش را بست، نفسی تازه کرد و ماجرا آغاز شد.
... حالا دیگر حجازی برخواستش غلبه کرده بود. روی نیمکت تیمش بند نمی شد. خیلی دوست داشت تیمش بازنده این روز خاص نباشد. گاهی می آمد کنار زمین و نحوه پاس دادن و گل زدن را نشان می داد. او که به خودش شبیه شد تیمش جان گرفت. تنها چند دقیقه از آغاز نیمه دوم گذشته بود که استقلال اهواز به گل رسید. ضربه مهرزاد رضایی روی تیر عمودی دروازه نشست، آدریانو به توپ ضربه زد و اخم های حجازی باز شد. تا پایان فقط ۴۲ دقیقه باقی مانده بود. همین تساوی هم برای حجازی و تیمش و البته آنهایی که روی سکو نشسته بودند، کافی بود.
همیشه وقتی مطمئن می شوی، شکست می خوری. این داستان دیروز برای حجازی تکرار شد. استقلال وقتی به گل رسید که برتر از حریف نبود. حجازی هر چه کرد نتوانست مثل سردار فاتح ورزشگاه را ترک کند، اما از اهواز تا تهران فاصله ای نیست. فاصله ای کمتر از آنچه دیروز بین نیمکت قلعه نویی و حجازی وجود داشت. این حقیقت را مربی امروز استقلال خوب می داند. تجربه ثابت کرده اهواز به تهران نزدیک است. حجازی روی نیمکت استقلال نشست. استقلال اهواز نه تهران. شال گردن آبی اش را مرتب کرد، دکمه های پالتویش را بست، نفسی تازه کرد و... بازی هنوز تمام نشده!
http://www.sharghnewspaper.com/820918/sport1.htm 
نظرات 3 + ارسال نظر
پویا پرسپولیسی جمعه 21 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:05 ق.ظ http://sorkhpooshan.blogsky.com

سلام. دمت گرم! سرخته همیشه!

سعید جمعه 21 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:18 ق.ظ http://leon.blogsky.com

اسفندیار عزیز عالی بود.به هر حال حجازی هم برای خودش سرشناس و معتبر ولی جز چند سال با ماشین سازی و یک دوره با سپاهان چندان مربی جالبی نبوده.

ٍکماندو یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:32 ب.ظ http://Perspolise.BlogSky.com

مرسی از لطفت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد