دستاها رفت بالا: حفره اعظم اعتراف کرد....

با زبون بی زبونی گفت تسلیم...........دید که بازی بزرگ نزدیک شده......دید دیگه این تو بمیری ها از اون تو بمیری ها نیست.......دید دم دمای بازی شده.......کرکری خوندناشم لرزون شده.......شاید که .........نه........حالا دیگه مطمئنه که تیمشون هیچ پخی نیست.....هربار قبل بازی حدود ۲۴ ساعت مونده ..اینجوری میشه......ساکت میشه..حرفی نمیزنه....میره تو خودش...و با خدای خودش مشغول رازونیاز میشه...که ای خدایا ..بارلاها...تو بزرگی....تو قدرتمندی...ما مخلصتیم......خودت یه کاری کن یه بار دیگه پیش این قرمزا شرمنده نشیم....بذار یه بار هم که شده جلوی اینا کم نیاریم......خودت کمک کن یه دفعم که شده بعد از این بازی سرمونو بتونیم بالا نگه داریم...(‌این یه تیکه رو با ضجه زریاد یخونین...) خدایا....این بار هم کاری کن مساوی کنیم......
و..این جوری بود که حفره اعظم ...ساکت شد و .....