ابری نیست بادی نیست می نشینم لب حوض، گردش ماهی ها، روشنی، من، گل، آب پاکی خوشه ی زیست.
مادرم ریحان می چیند. نان و ریحان و پنیر، آسمان بی ابر، اطلسی هایی تر.
رستگاری نزدیک، لای گل های حیاط.
نور در کاسه ی مس، چه نوازش ها می ریزد! نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین می آرد. پشت لبخندی پنهان هرچیز،روزنی دارد دیوار زمان، که ازآن، چهره ی من پیداست.
چیزهایی هست که نمی دانم.می دانم، سبزه ای را بکنم خواهد مرد.
می روم بالا تا اوج. من پر از بال و پرم.راه می بینم در ظلمت، من پر از فانوسم.
من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت. پرم از راه. از پل، از رود، از موج.
پرم از سایه ی برگی در آب،
چه درونم تنهاست.
ادامه...
برای اینکه انسان کمال یابد صد سال کافی نیست ولی برای بد نامی یک روز کافی است. بیش از آن دوست بدارید که دوستتان می دارند و در این کار هرگز از هیچ کس واپس نمانید.
کسی که به پشتکار خود اعتماد دارد ارزشی برای شانس قائل نیست. خدمت به مردم وظیفه نیست، لذتی است که سلامتی و شادمانی شخص را زیاد می کند. مرد خردمند اتفاقاتی را که از نظر افراد عادی مصیبت جلوه می کند وسیله کامیابی و لذت خویش قرار می دهد. انسان مانند رودخانه است، هر چه عمیق تر باشد آرامتر و منواضع تر است. زندگی برای مردم حساس غم انگیز و برای اشخاص فکور پر از خنده است. هر کار بزرگ در آغاز محال به نظر می رسد.
اسفندیار
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1382 ساعت 06:16 ب.ظ